پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
سقف خونه ی ماسقف خونه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
مهرسامهرسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

دختر دانا و پرمهر مامان

من وتو وبابا و یه پارک خوشگل

سلام دختر نازم امروز به همراه بابا رفتیم پارک نزدیک خونه،خیلی وقت بود با هم پارک نرفته بودیم،علتش هم ... سلام دختر نازم امروز به همراه بابا رفتیم پارک نزدیک خونه،خیلی وقت بود با هم پارک نرفته بودیم،علتش هم سردی هوا بود. ماشاله تو این مدت خیلی تغییر کردی و خیلی قشنگ بازی میکردی.. به کمک من از پله های سرسره بالا رفتی به تنهایی سر خوردی و اومدی پایین مدام میخندیدی و لذت میبردی،بازی کردن با تو خیلی لذت بخش بود ،میدویدی و اطرافت رو با دقت نگاه میکردی،تا اینکه وقت رفتن رسید،دوست نداشتی سوار ماشین بشی که برگردیم خونه وحسابی گریه وزاری راه انداختی. تا اینکه به این نتیجه رسیدیم:بابا با ماشین بره خونه و من و تو تا خونه پیاده ر...
3 بهمن 1393

شلوار مال کیه؟!!!

سلام مامانی چند روزپیش عمو رضا یه شلوار برات اورد که سوغات بابابزرگ آیلین از کربلا بود ، البته قبلش اینو بگم دقت  خیلی بالایی داری کافیه لباسی رو تن کسی ببینی خوب به خاطر میسپری و  اگه یه ماه بعد اون لباس رو جایی ببینی میدونی مال کیه حالا برگردیم سر داستان شلوار: هر وقت میخوام اون شلوار  رو پات کنم میزنی زیر گریه و میگی عمو عمو !!!  فکر کنم چون شلوار رو دست عمو دیدی فکر میکنی شلوار مال عمو هستش و تو نباید اونو بپوشی. ...
10 دی 1393

دومین شب یلدا...

سلام دختر نازم چندشب پیش، شب یلدا بود دومین یلدای من با تو یلدا یعنی ..... سلام دختر نازم چندشب پیش، شب یلدا بود دومین یلدای من با تو یلدا یعنی زندگی آنقدر زیبا و با ارزشه که یک دقیقه بیشتر شدنش رو باید جشن گرفت.  ومن باید قدردان پروردگارم برای تمام دقایق و حتی ثانیه های با تو بودنم باشم. شب یلدا امسال مصادف شد با هیجده ماهگی پارمیس نازنین مامان . هجده ماهگیت مبارک نفس مامان. پس ارزشش رو داشت که با همه خستگی امروزم بخاطر دست گلی که شما به آب دادی ( یه بطری روغن رو خالی کردی رو موکت آشپزخونه و من تمام امروز در حال سائیدن لک بزرگ روغن توی هوای بس ناجوانمردانه سرد بودم) حوصله به خرج بدم و یه کیک خوشم...
3 دی 1393

از حرف زدنت بگم...

دختر نازم ماشاله روز به روز خانوم تر میشی ،هر روز یه رفتار جدید هر روز یه کار جدید. اول از حرف زدنت بگم:... دختر نازم ماشاله روز به روز خانوم تر میشی ،هر روز یه رفتار جدید هر روز یه کار جدید. اول از حرف زدنت بگم: چند روزیه یه برگ کاغذ گذاشتم رو کابینت تا کلمات جدیدی رو که تازگی یاد گرفتی  یادداشت کنم که یادم نره و برات اینجا ثبتش کنم . یادمه بچه که بودم وقتی مامان بزرگ برامون تعریف میکرد که چه کلماتی رو به اشتباه چه جوری تلفظ میکردیم، کلی میخندیدیم و ذوق میکردیم ، حالا اجازه بده مامان بگه چه جوری حرف میزنی شاید بزرگ که شدی برات جالب باشه: به نون میگی " نانو " به دارو میگي  دایو به آشغال میگ...
25 آذر 1393

دخترم نازمو خرید...

دیروز کاری کردی که از دستت عصبانی شدم. بلند شدم، گفتم از دستت ناراحتم و به نشانه اعتراض ... دیروز کاری کردی که از دستت عصبانی شدم. بلند شدم گفتم از دستت ناراحتم و به نشانه اعتراض رفتم تو اتاق و مشغول شدم به اتو کردن لباس. اومدی کنارم ،رومو برگردوندم و گفتم برو مامان از دستت ناراحته،ناراحتم کردی . دستت رو گذاشتی رو شونه ام گفتی مامان مامان نگاهت کردم سرتو خم کردی و بهم لبخند زدی ،به لبخند بی نظیرت بر خلاف میلم  توجه نکردم . دوباره تکون تکونم دادی و گفتی :مامااان، بازهم نگاه سرد من وبازهم لبخند تو.... داشتم برات دیووونه می شدم خواستم بغلت کنم و بچلونمت اما خب ....باید مامان جدی باشم یک دفعه اومدی&nb...
5 آذر 1393

مامان رو ببخش...

دختر گلم مامان رو ببخش برای تمام لحظه هایی  که ... دختر گلم مامان رو ببخش برای تمام لحظه هایی  که فکر میکردم تو این مدت مریضیت از بس لی لی به لالات گذاشتیم لوس شدی که اینقدر غر غر میکنی،و گاهی اوقات صبرم تموم میشد و کلافه میشدم . دخترم امروز همچنان آبریزش بینی داشتی و گهگاهی سرفه میزدی اما اصلا کاری به کار مامانی نداشتی و بازی میکردی بدون غرغر و عصبانیت،ومن فهمیدم دختر صبورم تا واقعا اذیت نشه غر غر نمیکنه حتما یه مشکلی داره که  کلافه و بی قرار میشه . ...
25 آبان 1393

خدارو شکر...

دختر گل مامان پنجشنبه هفته گذشته مریض شدی الان ... دختر گل مامان پنجشنبه هفته گذشته مریض شدی الان جمعه اس  میشه نه روززززززززز،نه روز وحشتناک چقدر من وبابا غصه خوردیم چقدر اشک ریختیم وپیر شدیم بخدا. دیشب حسابی تب داشتی بعدش یه دفعه یخ کردی بعد حسابی عرق کردی وتا ساعت یازده صبح خوابیدی من  وبابا تا نزدیک صبح بالا سرت بیدار بودیم و مواضبت بودیم،مثل خلاصه ه ه ه  تا الان که خوبی ببینیم چی میشه ایشاله آیلین کو چولو هم زودتر خوب شه آخه بیماری تورو گرفته،چقدررررر برای اون غصه خورددددددم بماند.تنها چیزی که به من دلداری داد این بود که حداقل مثل تو آواره بیمارستانا نشد هم...
16 آبان 1393

رضایت شخصی...

صبح مرخصت کردیم البته با رضایت شخصی،با نیت بردنت به ... صبح مرخصت کردیم البته با رضایت شخصی،با نیت بردنت به بیمارستان بهتر،بیمارستان فوق تخصصی اطفال از در اورژانس که رفتیم تو با دیدن عروسکایی که از سقف آویزون بودن گل از گلت شکفت. پرسنل رفتارشون خیلی سرده ،از هوای بیرون سردتر،تو همچنان در حال کیف کردن برای نقاشی های روی دیوار،بالاخره تصمیم میگیرن تو اورژانس تحت نظر باشی واین یعنی دیدن دوباره اشکای تو به خودم دلداری دادم که ایرادی نداره به صلا حشه اما وقتی از شدت درد موقع وصل کردن انژیو کت گریه میکردی و جیغ میکشیدی  هزاربار  خودمو لعنت کردم که چرا  آوردمت اینجا که دو باره همه چیز از اول شروع بشه. چشمای زیبات از...
12 آبان 1393