من وتو وبابا و یه پارک خوشگل
سلام دختر نازم
امروز به همراه بابا رفتیم پارک نزدیک خونه،خیلی وقت بود با هم پارک نرفته بودیم،علتش هم ...
سلام دختر نازم
امروز به همراه بابا رفتیم پارک نزدیک خونه،خیلی وقت بود با هم پارک نرفته بودیم،علتش هم سردی هوا بود.
ماشاله تو این مدت خیلی تغییر کردی و خیلی قشنگ بازی میکردی..
به کمک من از پله های سرسره بالا رفتی به تنهایی سر خوردی و اومدی پایین مدام میخندیدی و لذت میبردی،بازی کردن با تو خیلی لذت بخش بود ،میدویدی و اطرافت رو با دقت نگاه میکردی،تا اینکه وقت رفتن رسید،دوست نداشتی سوار ماشین بشی که برگردیم خونه وحسابی گریه وزاری راه انداختی.
تا اینکه به این نتیجه رسیدیم:بابا با ماشین بره خونه و من و تو تا خونه پیاده روی کنیم.
دخترم هم قدم شدن با تو واقعا برام لذت بخش بود،دوست داشتی تو چمنا راه بری نه مسیرهای معمول ومشخص،شکل صندلی های پارک برات جالب بود با هم رفتیم و امتحانشون کردیم،پوستر بزرگی که کتاب فروشی تو پارک کنار مغازه اش گذاشته بود برات خیلی جالب بود از پله ها بالا رفتی و به خیلی از عکساش اشاره میکردی و یه چیزایی میگفتی.
با هم با هیجان عرض خیابونو دویدیم و حسابی خندیدیم کل کوچه رو دنبال هم دویدیم و چند بار هم زمین خوردی اما با خنده های من میخندیدی و پا میشدی، از درخت همسایه برای مادربزرگ برگ چیدیم.... ودر نهایت شاد و خوشحال به خونه رسیدیم ، اصلا متوجه نشدی کی از پارک بیرون اومدیم .
و چون حسابی خسته شده بودی آب خوردی و تخت خوابیدی مثل فرشته ها.