پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
سقف خونه ی ماسقف خونه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
مهرسامهرسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

دختر دانا و پرمهر مامان

بدون عنوان

سلام دخترم دیگه  نمی گم نی نیم ماشاله خانوم شدی عزیز دلم ،از قرار 12 روز دیگه میای پیش مامان وبابا، الانم من  پیش مادربزرگ وخاله هستم،بابا منو بزور اینجا نگه داشته چون میترسید من تو خونه تنها باشم!!!!!!!!!!! من که اصلا نمیترسم،دختر گلم الانم استرس دارم نکنه تو بخوای بیای و بابا اینجا نباشه گفته باشم بابا نباشه انرژیم برای بدنیا آوردنت نصف میشه حالا خود دانی ...
19 خرداد 1392

مامان جون فقط میتونم برات دعا کنم

سلام پارمیس گلم  دختر نازم خانوم خانومای من خوشگل خانوم من،خوبی مادر؟عزیزم اگه به تاریخ آخرین سونو باشه 21 روز دیگه یعنی 3هفته دیگه بغل مامان وبابایی. فرشته من دخترم حتما میدونی چه اتفاق بدی افتاده . فدای روی ماهت بشم یه کار برای مامان @بکن،از خدا بخواه @ مادربزرگت اینقدر تو این دنیا عذاب نبینه@خداوند هر جور که صلاح میدونه شفاش بده ،نجاتش بده از این همه درد و خستگی و رنج. دختر@@م@قول بده به مامان@@@ که دعا میکنی@شب بخ@یر فر@شته زند@@گیه من وبابا@@. میبوسمت. (هرعلامت @که گذاشتم به نشونه یه تکون از تو دختر نازم تو شکم مامانه) سه شنبه 92/3/14 ...
14 خرداد 1392

مورچه ای؟پرنده ای یا ماهی؟

سلام عزیز مامان دخترم میدونی هر صبح که از خواب پامیشم اولین چیزی که منتظرشم چیه؟... یه تکون ازتو دختر نازم،اگه تکون نخوری سریع میرم صبحونه میخورم ولحظه شماری میکنم زودتر یه خبری ازت بشه،مثل همین امروز صبح الهی مادر به فدای هر تکونت حتی اونایی که مثل راه رفتن یه مورچه کوچولوه،یا اونا که مثل پر زدن یه پرنده کوچولوه،یا اونا که مثل لیز خوردن یه ماهی چاقالوه،عزیزم خیلی زود گذشت اگه خانوم دکتراشتباه نکرده باشه قراره16 روز دیگه بیای بغل مامان اما من میگم 21 روز دیگه مونده،تو که از همه بهتر میدونی چقد دیگه مونده   سه شنبه 1392/3/14   8:46 صبح ...
14 خرداد 1392

از خدای مهربون بخواه...

امروز وقتی از خواب بیدار شدم خبر دادن مادربزرگ خیلی حالش بهتره دایی رو شناخته بغلش کرده انشاله که خدا شفای کاملش بده که هیچ وقت غصه نخوره که نمیتونه راه بره آشپزی کنه و...،شفای کامل مادربزرگو از خدا بخواه عزیز دلم،پارمیسه مامان. پنج شنبه ...
9 خرداد 1392

مامان نگو بلا بگو...

سلام دختر گلم  الان ساعت4صبح رد شده اما مامان بیداره وداره تند وتند ...   الان ساعت4صبح رد شده ام مامان بیداره وداره تند وتند  رو پتوت کار میکنه، بالاخره تموم شد ماه شده بابا جون خیلی خوشش اومد فکر نمیکردم اینقدر ناز بشه،یه پتو مخصوص پارمیس خودمون که تو تموم دنیا فقط یه دونه ازش هست اونم مالتوئه که یه دونه ایی .در کل مامان زهره خیلی هنرمنده از هر انگشتش یه هنر میباره شایدم از هر کدوم سه چهارتا هنر .تا بحال تو عمرم چیزی نبافته بودم اماببین عشق چه ها که نمیکنه خیلی زحمت کشیدم مامانی هزار بار بافتم شکافتم  تا یاد گرفتم تمام سایت های  آموزش بافت رو زیر و رو کردم خلاصهههه...
4 ارديبهشت 1392