این روزا فضای امن من روز تولد توئه عزیزم آرامش اون چندروز توی بیمارستان، خنده های از ته دل من و بابا تو راه پله های بیمارستان . اون شب که تنها تو بخش بستری بودم ،و فضای زیبای اون طرف پنجره کوهستان درخت درخت و درخت... لحظه تولدت وقتی که هنوز رو تخت جراحی بودم دستام بسته بود تو رو به درخواست خودم آوردن که ببینمت وقتی پرستار نی نی کوچولومو نشونم داد وگونه های گرمتو با صورتم احساس کردم... این روزا چشمامو میبندم وگونه ات رو به صورتم میچسبونم و میرم به یه دنیای پر از آرامش... (زمان تولد پارمیس منو از چه لذتی محروم کردن که نذاشتن لحظه تولدش بغلش کنم و لمسش کنم ...) پارمیس میاد تو ذهنم با موهای خرگوشی و کش نارنجی راه راه و پال...