اینجا بیمارستانه
اینجا بیمارستانه،بخش اطفال،با تو شیش تا بچه تو یه اتاق 40 متری، همه تون یه ...
اینجا بیمارستانه
بخش اطفال
با تو شیش تا بچه تو یه اتاق 40 متری، همگی یه بیماری همه گیر و گرفتین، اسهال ،استفراغ و تب وتب وتب...
تن نازنینت داره تو تب میسوزه لبای سرخت روی صورت سفید ورنگ پریده ات بیشتر از همیشه خود نمایی میکنه.
تو گریه های همه تون یه چیز مشترک هست ماماااااااااان
همه تون از دیدن پرستارا با مقنعه سفید...
پرستار ازم میپرسه"همراهشی؟" نا خوداگاه جواب میدم نه مادرشم،چپ چپ نگاهم میکنه ، ومن...
از تعقیب فلش های راهنمای رنگی رو دیوارای بیمارستان متنفرم منو هدایت میکنه به سمت خاطرات تلخ.
خاطرات تلخ بیماری مادرم.
چقدر احساس ناتوانی میکنم...
چقدرررر احساس ناتوانی میکنم وقتی از درد با چشمای پر از اشکت به من پناه میبری و من هیچ...
وتو رومیکنی به بابا وصداش میزنی با یه لحنی که قلبمونو از ریشه میکنه وبابا هم هیچ...
دوست دارم زمین دهان باز کنه ومنو ببلعه وقتی خودم تن نحیفتو محکم با دستام میگیرم واجازه میدم تکه تکه ات کنن.
آه ه ه ه مادر چیه؟ مادر کیه؟
دوستت دارم نازنینم
ایشاله زودتر خوب شی مامانی
"بیمارستان پنجشنبه ساعت 01:44 "
"انتقال از موبایلم به وبلاگت "امروز