حسرتی که تا ابد به دلم می مونه...
خدا بیامرزه مادر بزرگتو فرشته بود وقتی بهش گفتم دارم مامان میشم از خوشحالی اونقدر جیق زد اونقد جیق زد که گفتم .... وقتی بهش گفتم دارم مامان میشم از خوشحالی اونقد جیق زد اونقد جیق زد که گفتم الان یه بلایی سرش میاد آخه مادر جون اون موقع ها مریض بود اما چه فایده وقتی بعد از زایمان از بیمارستان مرخص شدم واومدیم خونه فهمیدم مادر جون حالش خراب شده بوده بردنش بیمارستان.....آاااخ چه قد غصه خوردم ،قبل از زایمانم یه بار تا پای مرگ رفت وبرگشت ،وقتی میومدن عیادتش میگفت "من چه جور میمیرم فعلا کار دارم باید سیسمونی پارمیسو ببرم خونه زهره" اما خب دست تقدیره دیگه طفلک مامانم هیچوت...