پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
سقف خونه ی ماسقف خونه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
مهرسامهرسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

دختر دانا و پرمهر مامان

22 ماهگی

پارمیس نازنینم 22ماهگیت رو هم پشت سر گذاشتی ،میتونی ...   پارمیس نازنینم 22ماهگیت رو هم پشت سر گذاشتی ،میتونی جمله بسازی مثلا میگی مامان اومد... میتونی یه ماجرا رو برای دیگران  دست و پا شکسته تعریف کنی . الان دو شبه که بدون شیر خوردن میخوابی در طول روز هم بهت شیر نمیدم فقط شب تو خواب یکی دو بار برای شیر بیدار میشی،این رو هم مدیون زرد چوبه ام !یه خورده اشو که به سینه ام میزنم حسااابی حالت بهم میخوره و پا به فرار میذاری و میگی اه اه اه ،منم میوفتم دنبالت میگم بیا بخور بیاااا تو هم فرار کنان میگی نه نه نه . گاهی اوقات به اطرافیانت سلام میدی،البته به سلام میگی حلام وگاهی اوقات خداحافظی میکنی،میگی:با بای. و خیلللی کار...
29 فروردين 1394

نوستالژی

بوی تابستون میاد درسته بهاره هاااا ولی... بوی تابستون میاددرسته بهاره هاااا ولی بوی تابستون به مشامم میاد.هوای گرم،هوایی که گرماشو حتی از پشت پنجره و جلوی کولر میتونی ببینی! صدای کولر ،نسیم خنکی که موقع آشپزی به صورتم میخوره و حالمو خوب میکنه ،بوی طالبی که برات قاچ کردمو نمیخوری (از مزه اش بدت میاد) بوی دارچینی که به گوشت زدمو بوش فضای آشپزخونه رو پر کرده...یه حس و حال عجیب که تو ذهنم دنبال یه خاطره خوب میگردم یه خاطره خوب که احتمالا تو همچین حال و هوایی داشتم اما پیداش نمیکنم. شاید مربوط میشه به روزای تازه ازدواجم،تو اولین خونه ی زندگی مشترکمون تو ایلام.نمیدونم.....الان که چشممو میبندم اون روزا رو به یادم میاد. اما آره ،فک کن...
22 فروردين 1394

اولین سفرت به مشهد مقدس

سلام نازنینم زیارت قبول جوجه مامان،دختر گلم ،15 اسفند 93 راهی حرم مطهر اقای مهربانی ها امام رضا شدیم.جای همه اونایی که دوستشون دارم خالی بود برای خیلیا ... سلام نازنینم زیارت قبول جوجه مامان،دختر گلم ،15 اسفند 93 راهی حرم مطهر اقای مهربانی ها امام رضا شدیم.جای همه اونایی که دوستشون دارم خالی بود برای خیلیا دعا کردم به نیت خیلیا نماز زیارت خوندم وبه نیابت مامان شهناز زیارت کردم. از اونجایی که عاشق حیوونا هستی ،رفتیم باغ وحش ،از دیدن حیوونا حسابی کیف کردی مخصوصا برای میمونا ،اونقدر براشون جیغ کشیدی واونقدر صداشونو تقلید کردی که نگو و نپرس،جالب اینجاست که هر وقت میپرسیم : پارمیس میمونا چکار کردن؟ شروع میکنی به بالا پایین پر...
22 اسفند 1393

دخترم داره بزرگ میشه

سلام دخترم ،خیلی وقته کمتر چیزی برات مینویسم، اخه دختر مامان بزرگتر شده شیطون تر شده منم سرگرم تو وکارای خونه و... حرف زدنت که هزار ماشاله هر روز در حال پیشرفته حتی گاهی ....   سلام دخترم ،خیلی وقته کمتر چیزی برات مینویسم، اخه دختر مامان بزرگتر شده شیطون تر شده منم سرگرم تو وکارای خونه و... حرف زدنت که هزار ماشاله هر روز در حال پیشرفته حتی گاهی سعی میکنی خوسته ات رو با یه جمله بگی،برای مثال میگی:مامان آتیش نم نم. یعنی مامان رو گاز برام نم نم درست کن. پاپ کرن که میبینی میگی: مامان عبا آتیش نم نم،یعنی:عباس رو گاز برام از اینا درست کرده فرهنگ لغت خودت رو دار هیچ کس تو خونه به غذا نگفته و نمیگه نم نم اما تو به غذ...
27 بهمن 1393

میمون

دیشب تو خواب حرف میزدی ،با یه نگرانی خاصی میگفتی میمون میمون اخه این عروسک میمونت رو خیلی دوست داری امروز شونه خودت رو آوردی و موهامو شونه کردی و گیر سرم رو به موهام زدی ،وقتی برمیگشتم که ببوسمت اشاره میکردی به تلویزیون و یه چیزایی میگفتی :منظورت این بود تو تلویزیون ببین تا من موهاتو درست کنم  نفسمی دخترم ،نفس ...
5 بهمن 1393

من وتو وبابا و یه پارک خوشگل

سلام دختر نازم امروز به همراه بابا رفتیم پارک نزدیک خونه،خیلی وقت بود با هم پارک نرفته بودیم،علتش هم ... سلام دختر نازم امروز به همراه بابا رفتیم پارک نزدیک خونه،خیلی وقت بود با هم پارک نرفته بودیم،علتش هم سردی هوا بود. ماشاله تو این مدت خیلی تغییر کردی و خیلی قشنگ بازی میکردی.. به کمک من از پله های سرسره بالا رفتی به تنهایی سر خوردی و اومدی پایین مدام میخندیدی و لذت میبردی،بازی کردن با تو خیلی لذت بخش بود ،میدویدی و اطرافت رو با دقت نگاه میکردی،تا اینکه وقت رفتن رسید،دوست نداشتی سوار ماشین بشی که برگردیم خونه وحسابی گریه وزاری راه انداختی. تا اینکه به این نتیجه رسیدیم:بابا با ماشین بره خونه و من و تو تا خونه پیاده ر...
3 بهمن 1393

مامانا حتی تو بهشت هم روی آرامش رو نمیبینن

مامانا حتی تو بهشت هم ... مامانا حتی تو بهشت هم روی آرامش رو نمیبینن. اونجا هم دغدغه بچه هاشونو دارن . اونجا هم برای غم وغصه بچه هاشون اشک میریزن بی تاب میشن وحتما دعا میکنن اینو از خوابی که چند شب پیش خاله مریم دید فهمیدم. و یا از اون شبی که مریض بودی و شب از نیمه گذشته بود اسم دارو تو فراموش کرده بودم به خاله زنگ میزدم که اسم دارو رو بپرسم اما چون خواب بود جواب نمیداد از صدای گریه هات گیج و سر درگم شده بودم دستم به هیچ چیز بند نبود یه دفعه خاله زنگ زد گفت با صدای مامان که روسرم داد میزده :مریم،مریم از خواب پریدم و پیامتو دیدم. مامانم بی تاب جگر گوشه دخترش شده بود. واقعا دلم برای مامانم تنگ م...
13 دی 1393

شلوار مال کیه؟!!!

سلام مامانی چند روزپیش عمو رضا یه شلوار برات اورد که سوغات بابابزرگ آیلین از کربلا بود ، البته قبلش اینو بگم دقت  خیلی بالایی داری کافیه لباسی رو تن کسی ببینی خوب به خاطر میسپری و  اگه یه ماه بعد اون لباس رو جایی ببینی میدونی مال کیه حالا برگردیم سر داستان شلوار: هر وقت میخوام اون شلوار  رو پات کنم میزنی زیر گریه و میگی عمو عمو !!!  فکر کنم چون شلوار رو دست عمو دیدی فکر میکنی شلوار مال عمو هستش و تو نباید اونو بپوشی. ...
10 دی 1393