پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
سقف خونه ی ماسقف خونه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
مهرسامهرسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

دختر دانا و پرمهر مامان

آیاااااا راهی سفر میشیم؟

از یک هفته پیش رفتنمون به سفر قطعی شد ،از اون روزبا وسواس نقشه سفرمونو با یک عالمه  دقت برنامه ریزی کردم اینکه به کجا بریم از کجا برگردیم مکانهای تفریحی مسیر رو ،نقشه راهها و ... خلاصه همه رو برنامه ریزی کردم ،و اونوقت سه چهار روز مونده به سفر چه اتفاقی میا فته..... 1:دو روز مونده به سفرهوا طوفانی میشه پر از گرد و غبار خب این مهم نیست میگذره 2:ماشین بابا نقص اساسی پیدا میکنه که خب، باید به فال نیک گرفت که قبل از سفر ایرادش در اومد 3:شبها  هم سرد شده،نمیدونم پاییز چرا اینقدر برای اومدن عجله داره!!!! 4:از همه بدتر دختر گلم مریض شده نمیدونم این مریضی از کجا اومد اسهاااال شدی اونم چه اسهالی خیلی خیلی شدید ایراد کار این...
12 شهريور 1394

نقاشی و کاردستی

  این عروسک انگشتی ها رو از اینجا یاد گرفتم و برای دختر نازم درست کردم           این نقاشی ها رو هم با هم کشیدیم : تو این نقاشی من آدمک رو کشیدم بعد برات لکه های رنگ رو ریختم شما هم با نی فوتشون کردی. تو این نقاشی به انتخاب خودت رنگ روبا قلم مو  روی بادکنک میزدی بعد رو کاغذ چاپش میکردی. برای این نقاشی قلم مو رو به رنگ دلخواهت آغشته میکردی و روی کاغذ ضربه میزدی ،منم براشون ساقه کشیدم البته خودت قبلش با چنگال آغشته به رنگ ساقه کشیده بودی.   اینم اولین نقاشیت که یه آدم رو خیلی واضح کشیدی البته بعد از یه عالمه تمرین ،الهی قربونت...
24 مرداد 1394

من مو میبینم و تو پیچش مو!

دختر نازنینم امشب هم در حالی بخواب رفتی که... امشب هم در حالی بخواب رفتی که، موهای من لابه لای انگشت های ظریفِ به هم گره خورده ات بود ،با چهره ای پر از معصومیت و آرامش ،بعد از این همه شیطنت های روزت. چهره ای که دست کمی از چهره ی آنچه که از فرشته های خدا در ذهن دارم نداره. به موهام علاقه خاصی داری ،موهای لَخت و صاف و نرمی ندارم نمیدونم چه ویژگی  تو موهای مامان میبینی که اینقدر برات آرامش بخشه. این عادت رو دوران نوزادیت هم داشتی، زمانی که موقع شیر خوردن حتما باید یه رشته از موهام رو لابلای انگشتات می پیچیدی. نمیدونی چه حسی دارم  وقتی تو بخواب رفتی وخیلی آروم موهام رو از لابلای انگشتات بیرون میکشم. نمیدونی چه ح...
27 تير 1394

مامان نون میپزه!

سلام به روی ماه دخترم امروز مامانی باز رفت دنبال یه تجربه جدید ،حدس میزنی چی باشه... سلام به روی ماه دخترم امروز مامانی باز رفت دنبال یه تجربه جدید ،حدس میزنی چی باشه... بله، چی میتونه باشه جز پختن کیک و شیرینی... عاشق پختن کیک وشیرینی هستم،این دفعه سعی کردم برای اولین بار از این نونهایی که مامان آوینا جون درست کرده بپزم.یه خمیر بازی حسابی راه انداختم سر تا پام آردی شد ،ورز دادن خمیر خیلی سخت بود دفعه اولی بود که این کارو میکردم موقع مشت ومال خمیر یاد یه خاطره تو بچگیم افتادم که اولش حسابی خنده ام گرفت بعدشم گریه!... بچه که بودیم مامان شهناز برامون کیک و شیرینی میپخت ،مزه اش که یادم نیست اما حسی که موقع سرخ شدن شیرینی یا ...
1 خرداد 1394

بابا جون

سلام امروز میلاد حضرت علی علیه السلام و روز پدر بود . این روز رو به همسر مهربونم تبریک میگم و قدر دان محبت های بی دریغش هستم. و از دختر گلم هم میخوام همیشه قدردان پدرش باشه،دختر نازنینم نمیدونم وقتی این متن رو میخونی چه احساسی داری اما  بدون که بابا همه تلاشش رو برای آینده تو کرده و خواهد کرد خواهش میکنم قدر دان زحمت هاش باش.عاشقانه دوستش  داشته باش که بهترین بابای دنیاست. روز پدر رو به با باجون خودم هم تبریک میگم پدر مهربونی که تمام دوران طولانی بیماری مادرم رو دوشا دوش مادرم تحمل کردو همیشه مایه دلگرمیش بود و این ویژگی رو تو هیچ مردی ندیدم. مردی که مادرم تا آخرین روزای عمرش عاااشقش باقی موند. و همینطور داداش گلم که...
13 ارديبهشت 1394